حسین جان ، برای ما که از کودکی عاشقت بوده ایم سفر اربعین، تجربه ای عمیق و معنوی است که دلمهایمان را با عشق و ارادت به شما ویارانتان پیوند می زند.

به گزارش "گسترش تولید و تجارت" هر ساله زائران بسیاری در روز اربعین برای زیارت مرقد مطهر امام حسین (ع ) به کربلا سفر می کنند. امسال نیز اهالی قلم و خبرنگاران ، چون سالهای گذشته مشتاقانه منتظر بودند که به این سفر معنوی مشرف شوند، تا با قلم ها و قدم های استوارشان بار دیگر این حرکت جمعی را به تصویر کشند و تصویر عاشورا را در اذهان عمومی حککنند. یکی از این زائران خانم طاهره معمولی کارگر خبرنگار سایت گسترش تولید و تجارت بود که با قلمی زیبا روایت این سفر را به زبانی زیبا شرح می دهد با ما همراه باشید.
اربعین امسال برای من بسیار متفاوت تر از سایر سفرهای گذشته ام به عتبات عالیات «نجف اشرف و کربلای معلی » بود. گویا انگار امسال خبری از اعزام خبرنگاران از سوی ارگان و نهادی خاص به اربعین حسینی نبود و هیچ کس عهده دار این مسولیت نمی شد . تا اینکه با اصرار اهالی رسانه بالاخره توسط رایزنی های یکی از خبرنگاران جهادی «خانم ستوده» و با حمایت سازمان منطقه آزاد انزلی، از سوی خانم نیکوی معاون فرهنگی اجتماعی و گردشگری سازمان منطقه آزاد انزلی ، اتوبوسی برای رفت و برگشت تا مرز مهران در اختیار خبرنگاران قرار گرفت و کم کم لیست خبرنگاران عاشق رقم خورد.البته ناگفته نماند که یک سری از همکاران بنا به دلایلی نتوانستند با ما همراه شوند ولی ما دعاگوی ایشان در نجف اشرف و کربلای معلی بودیم و اخبار را برایشان ارسال می کردیم تا در جراید و پایگاه های خبری خود، کار کنند.در ابتدا قرار شد که هیچ همراهی برای اعزام نداشته باشیم ولی من مشتاقانه اسم خودم و همسرم را که ایشان نیز از عاشقان ابا عبدالله است را نوشتم و گفتم خدا بزرگ است .....
انگار ندایی درونم به من می گفت که او هم با من در این مسیر معنوی همراه خواهد شد
چند روزی از این ماجرا گذشت و من توسط یکی از همکاران خبرنگارم در روز وفات «حضرت رقیه س » به سفره حضرت ، در منزل ایشان دعوت شدم .سفره ای بسیار معنوی و بی ریا که حال و هوای کربلا را برای ما زنده می کرد .
در آن روز خاص ، از طفل سه ساله ی شهیده ی حضرت امام حسین« ع» یعنی« حضرت رقیه س » درخواست کردم تا امضای سفر همسرم را تایید کند.تا یک هفته مانده به اعزام خبرنگاران به این سفر معنوی، منتظر بودم که اعلام کنند که می توانیم یک همراه با خود ببریم یانه ؟
وقتی صدای زنگ تلفن غبار غم را از چهره ام زدود
چهار روز مانده به این سفر معنوی ، ناگهان تلفن همراهم به صدا در آمد و من که بی صبرانه منتظر تماس خانم ستوده بودم ، سریع جواب دادم و گفتند که همسرت می تواند با ما همراه شود.از خوشحالی گویا زبانم بند آمده بود و فقط گفتم ممممنون .آری مممنون از خدای حسین و حسین و طفل سه ساله اش که بار دیگر مهر تایید بر سفر من و همسرم زد و «لبیک یا حسین » هر روز ماذرا بار دیگر پاسخ داد.
پاسپورتم اعتبار نداشت
در گیر و دار روزمرگی های زندگی و تهیه خبر و گزارش ، یکدفعه به خودم آمدم که ببینم پاسپورتم اعتبار دارد یا نه ، بعد ظهر که خسته از سر کار بر می گشتم به سراغ کیفی که پاسپورت ها را در آن نگهداری می کردم رفتم و دیدم که یک هفته از اعتبار آن گذشته است.سریع همان شب به اتفاق همسرم به «کافی نت» نزدیک محل زندگیمون رفتیم و در «سامانه سماح »ثبت نام نمودیم و فردای آن روز هم به اداره گذرنامه رفتیم تا کارهای مربوط به آن را انجام دهیم.چند روزی گذشت اما پاسپورت زیارتی ما آمده نشد قرار شد روز چهارشنبه عازم سفر معنوی شویم .
نمی دانستم باید منتظر پاسپورت باشم یا برای معلاجه پدرم او را به دکتر برسانم
سه شنبه صبح با دلشوره تمام منتظر دریافت پاسپورت خودم و همسرم توسط مامور پست به منزل بودم که ناگهان پرستار پدرم زنگ زد که لطفا زود بیا ، پدر مریض است و باید بر بالینش دکتر می بردم ، من که تا ظهر منتظر دریافت پاسپورت ها بودم ، نمی دانستم چکار کنم چون کسی منزل نبود و ممکن بود مامور پست بیاد و من نباشم .
فکر های عجیبی در ذهنم می گذشت که یکدفعه به خود آمده و گفتم خدای حسین مثل همیشه حواسش به بنده هاش هست اول برو و کار پدر را راه بنداز . حدود بیست سال از مرگ مادر می گذشت و من در این سالها تمام تلاشم را می کردم که تا آنجایی که در توانم بود، هوای پدر را داشته باشم ،چون اعتقاد داشتم که دعای پدر و مادر همیشه پشت من و خانواده ام خواهد بود.با عجله به سمت منزل پدرم که یک ربع با منزل ما فاصله داشت رفتم و کارت ملی ایشون رو بر داشتم و با خواهش بسیار دکتر را برای ویزیت به منزل پدر برده و داروها را تهیه کردم و با سرعت تمام به منزل برگشتم.
من با یک پاسپورت در دست زیر لب گفتم من تنها کجا برم ؟
درست پنج دقیقه از آمدنم نگذشته بود که پستچی درب منزل ما را زد و فقط یک پاسپورت را به من داد و گفت، پاسپورت همسرتان آماده نیست و در کمال تعجب به ایشون گفتم که ما با هم اقدام نمودیم ، آخه چرا ؟ما فردا حرکت داریم به مرز مهران. بنده ی خدا آنقدر خسته بود که فقط سری تکان داد و گفت، متاسفم آماده نیست ...انگار زمین و زمان دور سرم می چرخید، آرام زیر لب زمزمه می کردم خدای حسین کمکم کن تا غروب پاسپورت همسرم به دستمون برسه.
با زائر کوی دوست برخورد تند نکنید
راستی روزی که من و همسرم برای ثبت نام گذرنامه زیارتی به اداره گذرنامه رفته بودیم ، با عصبانیت یکی از اعضای نیروی انتظامی مواجه شدیم که بهمون گفت : تا حالا کجا بودین؟ چرا دیر اقدام کردین ؟من و همسرم در کمال شرمساری ولی با لبخند و عذرخواهی به ایشون گفتیم که فکر نمی کردیم که امسال راهی شویم، چون با آمدن همسرم به این سفر معنوی دیر موافقت شد . بلاخره با اصرار ما ایشون ما رو به اتاق دیگر راهنمایی کرد و کارهای مربوط به ثبت نام گذرنامه هامون رو انجام دادیم و همسرم در موقع برگشت شماره ی تماس آن جناب سروان را گرفت و ایشون به ما لبخند زد و گفت ، به خدا توکل کنین، انشالله درست می شه.اون روز که پاسپورت من حاضر شد، چند بار مزاحم جناب سروان نوروزی شدیم که کد مرسوله پستی گذرنامه همسرم رو بگیریم و ببینیم که آیا از تهران به رشت ارسال شده یا نه ؟ هر بار که وارد سامانه می شدم می دیدم که متاسفانه وضعیت به همان منوال است ، یعنی از تهران ارسال نشده بود.
نیرویی بهم می گفت، غصه نخور ، کار شما درست میشه به خدا توکل کنید
عصر روز سه شنبه ، یعنی یک روز قبل از حرکت به منزل دخترم رفتم و از نوه ام نگهداری کردم ، بعد دوباره به منزل پدر رفتم و جویای حال ایشون شدم و از پدرم خداحافظی کردم و التماس دعای ویژه ...به منزل که رسیدم ساعت ده شب بود، دیدم همسرم زودتر از من ساک سفرش را بسته و بسیار خوشحال و قرآن می خواند و مدام تکرار می کند خدا بزرگه حاج خانم ساکت رو ببند.صبح روز چهارشنبه با توکل بخدا و به همراه همسرم به میدان گیل رشت رفتیم تا منتظر اتوبوس حامل اعزام خبرنگاران باشیم .ناگفته نماند که همسرم قبل از آن صبح زود به نزدیکترین مکان پستی محل ما که گذرنامه بنده ارسال شده بود رفت و نا امید برگشت ....
تا همه همکاران در محل مورد نظر جمع شوند، همسرم چند بار به جناب سروان نوروزی زنگ زد و گفت که پاسپورتش آماده نشده ، ایشون در کمال آرامش و مهربانی گفت : سفرتان بی خطر، راهی شوید، انشالله درست می شود .....
چون پیامکی برای همسرم مبنی بر اینکه «گذرنامه شما چاپ شده است » آمده بود ولی گویا از تهران به پست رشت ارسال نشده بود. در تمام سفر از رشت به سمت مرز مهران سعی کردیم با ذکر صلوات و ذکر نام های مبارک پروردگار و صلوات برای «حضرت رقیه س » دل هایمان را آرام کنیم ، من بارها با خودم این جمله را در مسیر تکرار می کردم و می گفتم «خدای حسین ممنونم از دعوتت» و نیک می دانم که من و همسرم به پابوس سید قافله عشق می رسیم.
پایان ناامیدی در مرز مهران، گذرنامه موقت زیارتی همسرم به دستش رسید
با نزدیک شدن به مرز مهران صدای تپش قلبمان را می شنیدیم و در مسیر باز ذکر می گفتیم ، تا اینکه همسرم از گروه جدا شد و با سفارش جناب سروان نوروزی و پی گیری های این مرد بزرگوار و مهربان، به اداره گذرنامه مهران رفت تا تکلیفش مشخص شودبعد از گذشت یک ربع در هوای گرم مهران که شرمنده گروه اعزامی شده بودم ، تلفن همراهم به صدا درآمد و همسرم با خوشحالی فراوان فریاد زد که درست شد......گذرنامه موقت زیارتی را گرفتم.....
از شدت خوشحالی دوباره زبانم بند آمد و فقط به ذهنم رسید که به زمین بیفتم و به درگاه پروردگار متعال سجده کنم از این حرکت من، همه اعضای گروه و زائران اشک در چشمانشان حلقه زد ، البته اینبار اشک شوق بود و همدلی. یکی از همکارام دستم را گرفت و گفت بلند شو برویم دیر می شود با گفتن ذکر الحمدالله ، از زمین بلند شدم و از فرط خوشحالی همسرم را در آغوش کشیدم.
دوستان من بار دیگر شاهد معجزه پروردگارم شدم که بسیار در زندگی برایم پیش آمده بود و اینبار هم زیباتر از همیشه آری عزیزان این سفر معنوی و الهی سرشار از معجزه و فرصتی برای تجدید عهد با آرمان های کربلا و درس گرفتن از صبر و استقامت امامحسین است.در این مسیر نورانی خستگی ها رنگ می بازند و جای خود را به شوق زیارت می دهد .دل ها بی تاب رسیدن به حریم یار است و جان ها در طلب وصال .
اربعین نه تنها یک روز بلکه تجدید حیاتی است برای دلهای مشتاق و فرصتی برای نزدیکی به معشوق.پیاده روی اربعین پایان پیاده روی زینب است که توانست با سربلندی آن را انجام دهد و با صدای بلند بگوید که« ای حسین جان » من دوباره پیش تو برگشتم اما شرمسارم که رقیه ات اینجا نیست.
شکر خدا که در پناه حسینیم
عالم از این خوبتر پناه ندارد
طاهره معمولی کارگر _خبرنگار گسترش تولید و تجارت